عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

لفظ قلم... ✿◕ ‿ ◕✿

انارمن...شیرین من...بردیای من.. این روزا انقدر شیرین و باکلاس و لفظ  قلم حرف میزنی که من و بابایی از ذوق و کیف نمیدونیم چی بگیم.واقعا از حرف زدنت کیف میکنم.دایره واژگانت خیلی وسیعه و خیلی به موقع از کلمات فعلها و مترادفات استفاده میکنی...اینم چند تا از شکرریزیهات...فدای تو بشم من... میدونین من کی ام؟ بردیا طلایی پلیس کونگ فو کار کاراته باز قهرمان دینــــــــــــا دیگه هیچ کس از پس من برنمیاد من سرشار از انرژی ام حالا که با من بازی کردی روحیه ام بهتر شد...  مامانی ببین ...عضله اس!!!! این حرفت باید بررسی بشه!!!! میدونی زندگی یعنی چی؟؟؟ یعنی رو یه بالش دراز بکشی کارتون ببینی و با قمقمه...
23 بهمن 1392

جشن کتــــــــــــــاب

سلام به شهد شیرین زندگی ما....آقا بردیا... سلام به دوستان بهتر از گلم... عزیز دلم این عکسایی که الان قراره ببینی مال جشن کتابه.فکر نکنی منظورم جشنواره ای،نمایشگاهی چیزیه ها...این اسمو خودت برای جشنی انتخاب کردی که خودمون دوتایی برگذار کردیم و با دوتا کلوچه و چندتا چوب کبریت و کلی کتاب یه عالمه شادبودیم... چند روز پیش وقتی از خواب عصر بیدار شدم،دیدم کامیونت پر از کتاب کردی و منتظری تا ما بیدار بشیم و برات بخونیم.من و بابایی هم تا جایی که در توان داشتیم برات خوندیم.اما تو خسته نمیشدی.تمام کتابهارو رو زمین پخش کردی و وسطشون نشستی و گفتی امروز روز جشن کتابه و فقط باید کتاب بخونیم..منم لباساتو عوض کردم که برای جشنت مناسب باشه ...
10 بهمن 1392

هيچ عنواني وصفش نميكنه....

نازنين شيرين من... جــــــونم برات بگه كه: چهارشنبه عصر داشتيم دوتايي عمو پورنگ ميديدم،شعر كتاب ايران رو ميخوند كه توش خيلي از شمال ميگه.اونوقت تو با افسردگي تمام اين جمله هارو گفتي: ديگه اسم شمال آرومم نميكنه... ديگه تلفنم آرومم نميكنه... فقط بايد برم شمال تا آروم بشم... عينا همين جملات و....بابايي وقتي اين حالتتو ديد و اين حرفاتو شنيديه دفعه گفت :لباس بپوشين بريم!!!!!!!!!! من نزديك بود سكته كنم.به بابايي نگاه كردم و گفتم تورو خدا از اين شوخيها با من نكن.گفت نه ! شوخي نميكنم.حاضر بشين....و به همين ســــــــــــــــادگي ما حاضر شديم و راه افتاديم و رفتيم خونه ي مامان جوون باور كن هنوز باورم نميشه.انگار...
2 بهمن 1392

♥♥♥♥دايي جـــــــــــــــــــــــوني تولدت مبارك♥♥♥♥

دايي جوووووووووون يكي يه دونه ما ...داداش ناز بهتر از گلم 30/دي ماه/ 1378به دنيا اومد و شد داداشي ما يعني سه تا خواهر كه جونشون واسه داداشي در ميرفت.... داداشي عاشقتم ...تولدت مبارك   ...
1 بهمن 1392
1